یک روستایی زمانی که در اولین دیدار شیفته یک شهر بزرگ می شود تنها پرسشی که برایش مطرح نمی شود آن است که چگونه روستای خود را به چیزی شبیه آن شهر تبدیل کند، روستایی به شهر مهاجرت میکند و سعی می کند از این پس شهری باشد. فاصله تصور مادی-زمانی روستا تا شهر امکان درک از زمان به مثابه یک فرایند را سلب می کند. شهر در قالب یک زمان اسطوره ای(ابدی) می درخشد و اکنون تاریخی روستایی در مواجه با شهر منجر به پرتاب-مهاجرت در زمان بی زمان شهر می شود. ضرورت این آگاهی-مواجه، ضرورت تحقق امر غیر ممکن است که تنها با یک تحول تام مادی-مکانی یعنی مهاجرت امکان پذیر است، ضرورت تغییر ذهنی-عینی از زمان به مکان چرخش پیدا می کند. روستاییی را در نظر بگیرید که به هر دلیلی نمی تواند مهاجرت کند، همزمانی زیستن او با ضرورت تحقق امر غیر ممکن، شرایطی است که ما نیز در آن به سر می بریم