باد می وزد
شروعش بی امان است و در انتها، تنها
جدال تجسد تام، نا تمام
تا امید را در کوه های المپی
در اوج تصویر همیشگی اش تمام کند
-میل کشتنم زبانه می کشد
آنجا که آسمان و زمین
من و ستاره ای که مادر نشانم داد
درون قاب ذهن به هم می پیچند-
آتشکده، زیر پوستم، زغالی نیم سوز است در همه جا
باد می وزد
باد می وزد
+ نوشته شده در ۱۳۸۷/۰۴/۳۱ ساعت 4:55 توسط صالح اولاد دمشقیه
|
پرسه هایی بهنگام و نابهنگام در اندیشه و فرهنگ