باد می وزد

شروعش بی امان است و در انتها، تنها
جدال تجسد تام، نا تمام
تا امید را در کوه های المپی
در اوج تصویر همیشگی اش تمام کند
-میل کشتنم زبانه می کشد
آنجا که آسمان و زمین
من و ستاره ای که مادر نشانم داد
درون قاب ذهن به هم می پیچند-
آتشکده، زیر پوستم، زغالی نیم سوز است در همه جا
باد می وزد
باد می وزد

...


نمکی که از جرعه آبی شیرین بر لب ها می ماسد
همان معجزه ایست که انتظارش را نمی کشید
به مسجد و کلیسا بروید
و مومن شوید به این زندگی

در باره نسل ما و ارجاع به دوره نهفتگی

 

یک نسل تنها زمانی خود را به عنوان یک نسل درک می کند که رو به زوال باشد، این زوال نه زوالی هستی شناختی بلکه تاریخی است، زمانی که احساس می کند نسل جدیدی ظهور کرده که با او متفاوت است، خلق و خو و علایق دیگری دارد، خود و جهان را جور دیگری درک می کند و شیوه های دیگری برای زندگی، ارتباط و لذت برمی گزیند. هر نسل ابژه های نسلی ای دارد که خود را با آن می شناسد: اتفاقات مهم، شخصیت های محبوب، فعالیت های دسته جمعی متداول و...، اما به نظر می رسد نسلی که ما متعلق به آن هستیم در خاطره جمعی خود در ارجاع به ابژه های نسلی بیش از آنکه به دهه پشت سر گذارده خود باز گردد به دو دهه پیش از آن باز می گردد، به تجربه های کودکی و نوجوانی خود: یاد آوری وقایع جنگ، کارتونهای قدیمی و...چه اتفاقی افتاد است؟...



بشنوید: دهه 60- محسن نامجو (تریاک را به بازدمت پز)
ادامه نوشته