روستائی ماده گاوی داشت و ماده خری باکره. خر بمرد. شیر گاو به کره خر می داد و ایشان را شیر دیگر نبود و روستایی ملول شد و گفت: خدایا  تو این خر کره را مرگی بده تا عیالان من شیر گاو بخورند. روز دیگر در پایگاه رفت و گاو را دید مرده. مردک را دود از سر برفت و گفت: خدایا من خر را گفتم تو گاو از خر باز نمی شناسی؟

خواجه نظام الدین عبیدالله زاکانی