مارلبرو قرمز و ایدآلیسم


آ: یک ایده اصلی


"شکل ها و فقدان شکل ها، محتواي تاريخند."

***
ب: مارلبرو قرمز و ایدآلیسم*

1. آرزو دوشکل اساسی دارد: تحقق آن یا متضمن پذیرش و انطباق با ضرورت است یا مبتنی بر نفی ضرورت.

2. مفهوم مرکزی در شکل اول آرزو موفقیت و در شکل دوم آزادی است.

3. ضرورت همواره در باره آرزو به ما هشدار می دهد که فرصت و منابع محدودی در اختیارداریم.

4. هشدار دیگر ضرورت آن است که بر اساس قوانین آمار و احتمالات، تحقق شکل اول آرزو محتمل تر از تحقق شکل دوم آرزوست.

5. عمل کردن و ایمان داشتن به آن، شرط تحقق احتمالی آرزو در شکل اول است: موفقیت.

6. ایمان داشتن و عمل کردن به آن، شرط تحقق قطعی آزادی منفی در شکل دوم آرزوست: نفی ضرورت.

7. شکل منفی آزادی همان شکل مثبت آزادی است، با این قید که، عمل آن را شکل می دهد نه ایمان.

 

*اثر، صورتک مرگ برای طرح ذهنی است( والتر بنیامین/ تکنیک نویسندگی در سیزده نهاده)؛ با سپاس فراوان از مارلبرو قرمز و نوشته سه خط کنارش

3 بند در باره دوستی( کارگاه1)

1-تصور ما از دوستی تایید خودشیفتگی دیگری است
2-...
3-...

( اگر این فرض را می پذیرید بند های 2 و 3 را طرح کنید و اگر نه 3 بند مجزا بنویسید)

وانموده های رنج

در دنیای خلاق مصرفی، امر گروتسک جای خود را به فانتزی میدهد، حتا بیماری و مرگ نباید تصویر تثبیت شده زندگی مصرفی را مخدوش کند، چطور است رنج و مرگ را با لطافت وانموده های آن به رختخواب ببریم یا به کسی که عاشقش هستیم هدیه دهیم یا حد اقل از آینه ماشین آویزانش کنیم!

گویا تضاد(رنج/لذت، زندگی/مرگ) در منتها درجه خود شکل جدیدی از آشتی یا لذت می آفریند: مازوخیسم فرهنگی .این لذت تنها زمانی ممکن است که عامل رنج یا مرگ تبدیل به وانموده گردد: ماده و دلالتی دیگر
در این مازوخیسم فرهنگی ،دیگر لذت به میانجی رنج حاصل نمی شود(همانند تحمل لحظات رعب آور و منزجر کننده فیلم های ترسناک) بلکه در یک استحاله کامل، تنها نام رنج از رنج باقی می ماند، نام رنج نیز در این فضای وانموده جدید وظیفه بازاریابی لذت را بر عهده می گیرد( شور و شوق دخترکان جوانی را بخاطر می آورم که برای آسیب دیدگان بم پول جمع میکردند)

نمونه ای از وانموده های رنج:



عروسک های باکتری ها و عاملین بیماری های:
سفلیس/ زخم معده / هاری
ایدز /قانقاریا / سوزاک
برای مشاهده سایز بزرگتر عروسک ها بر روی نام بیماری ها کیلیک کنید


شفاف سازی اتفاقات پیش آمده در نمایش فیلم شیرین کیاروستمی در جشنواره ونیز را در اینجا بخوانید

شب های خیس نقره ای مرگ

این یکی را باید حتمآ در دسته پرسه های نابهنگام گذاشت، پرسه می زدم که رسیدم به شعر جدیدی که بابک در وبلاگش گذاشت:ه "همین امروز یا فردا"
دلم می خواست کمی صبر می کردم تا بحث بیشتری در باره مطلب دانشگاه رخ می داد ولی نتوانستم، کامنتی برای مطلب بابک گذاشتم که اینجاهم آورده ام.
فاصله و قرابت شعر بابک با شعر خودم جالب بود، مرگ خواهی بابک از تن و ذهن است و مرگ خواهی من از خاطره، دلالت هر دو بر آن چیزی است که در واقع بیرونی است اما به ناگزیر با درون آمیخته شده، ذهن وتن با جهان و ذهن وتن با تاریخ ( انگار که کانتی و هگلی)، این ترکیب ها همان زندگیست که همزمان بعدی درونی و بیرونی یا شخصی و غیر شخصی دارد، نسبت ناگزیر ما با این ترکیب نسبتی مالیخولیایی است: همزمان نفی و ایجاب، لحظه شعر این امکان یا این بیان را می دهد که با کنشی مازوخیستی این زخم را بشکافیم و بخارانیم تا تسکینی موقت بیابد. به نظرم کاری که این دو شعر برای شاعرانش انجام می دهد مشابه است: حمله ای برای عقب نشینی، حمله ای موقت و عقب نشینی موقت که بنیان دیالکتیکی شعر است بین من و جهان

***
کامنت برای شعر بابک: (اول خود شعر را بخوانید)
تر کیب لذت و نفرت با تصاویر عریان که اسمش را خشونت می گزارند، به یاد دالی می افتم که لذت توصیف اش از باچاقو بریدن چشمهای آن خر، در سگ آندلوسی، حسی آشنا ولی تکان دهنده ایجاد می کند: ماخولیا و رانه مرگ، از همان لحظه ای که ایده و امید داشتیم، مرگ همراهمان بوده، یاد اما بواری افتادم که چند بار جان یوسا را نجات داده است.
روح آزرده، تن را دیگری می کند و نفرت از بیرون را به درون تن سرازیر می کند، تلقی مرلوپونتی وار جایی ندارد، تن با ما نیست، تنها چیزی است که مسلمآ مالک آن هستیم پس زنده باد مازوخیسم، من گواهی می دهم که این اشعار واقعی است، برای آنکه بار دیگر به درون لباس زبر و تیغ تیغ ذهن و صندلی میخ دار تن باز گردیم
***
(شعر من):
شب های خیس نقره ای مرگ


تکیه بر نسیمی شبانه
تنازع مدام باران را
تصویر جسدی در مسیل می پراکند
چه آسوده است شب های خیس نقره ای مرگ
وقتی که مهتاب
بوی خاطره را از یاد می برد